مرتضی روحانی
مرتضی روحانی

در باره‌ی «تلاش پنج دختر امریکایی برای تجاوز به یک دانشجو»

چند روز پیش  این خبر (تلاش پنج دختر امریکایی برای تجاوز به یک دانشجو) را در گوگل پلاس خواندم طبیعی است که از اینچنین خبری می توان فهم های متعددی داشت: 1.       برداشت اول: برداشتی رایج است که احتمالا نزدیکترین برداشت به مقصود نویسنده خبر و گرایشات سیاسی سایت بازنشر دهنده آن است که: دیدید آمریکا عجب کشور بدی است و در آن چقدر فساد رایج است!! در این کشور دخترها به پسرها رحم نمی کنند و در آخر سال تحصیلی با وقاحت تمام لباس از تن خود کنده و به حرکات قبیحه می پردازند پس ببینید که ما در گفتن مرگ بر امریکا حق داریم. مرگ بر امریکا، مرگ بر معدن و ماخذ فساد دنیا، مرگ بر کشوری که در آن ….. 2.       برداشت دوم: برداشتی مبتنی بر فهم حقوقی از مفهوم «تجاوز» است که اصلا مگر تجاوز زن به مرد معنا دارد؟!؟ و اصلا مگر اگر مرد نخواهد، امکان ارتباط جنسی وجود خواهد داشت؟! که حال ما بر آن عنوان تجاوز و یا … را بگذاریم. این این معنا هم قطعا در مد نظر نویسنده خبر بوده است. چرا که می نویسد:« آزار جنسی بر اساس قوانین ولایت آریزونا جز در صورت موافقت دو طرف ممنوع است » . و سعی دارد با تبیین مفهوم جرم از دیدگاه قوانین ایالت آریزونا به ما بگوید که چون در این مورد رضایت شخص وجود نداشته است، به همین دلیل عنوان جرم و تجاوز صادق است. 3.       برداشت سوم: برداشتی اخلاقی است که در آن انسان به یاد اشخاصی همچون میرزا رجبعلی خیاط و بزرگانی همچون او می‌افتد که بر هوای نفس شان و پیشنهادات شیطانی از این سنخ فائق آمدند و از همین بابت به کمالی والا دست یافتند و ره صد ساله را یک شبه رفتند. و احتمالا با ذهنی ریاضی وار باید بگوید اینجا که از دام پنج پیشنهاد شیطانی یکجا گریخته احتمالا سرعت سلوکش پنج برابر خواهد بود و کمالش نیز پنج برابر. 4.   برداشت چهارم: این برداشت قطعا دورترین برداشت از مقصود نویسنده خبر است .برداشتی که قطعا از کوچه پس کوچه های ذهن نویسنده خبر هم رد نشده است. برداشتی  که تنها از ذهنی بر می آید که با عینک خود به جهان می نگرد و در واقع چون به چشمم داشتم شیشه کبود زان جهت دنیا کبودم می نمود. در واقع من از عینک خود به این واقعه می نگرم و در آن فرع خبر را اصل قرار داده و اصل را فرع قرار می دهم. مصادره ای که در آن بتوانم مقصود را خود را برجسته کرده و به دیگران هم نشان دهم. به نظر من در متن این خبر یکی از مهمترین ادله مبنی بر علوم انسانی بومی وجود دارد!! دلیلی که به وضوح نشان می دهد که علوم انسانی و تعاریف موجود در آن تنها علومی صرف نیستند بلکه ایدئولوژی هایی هستند که بر ارزش های جامعه غربی استوار هستند!! حال چگونه می توان این دانش ها را به عنوان نسخه های شفابخش جامعه خودمان استفاده کنیم؟! اما این بخش کدام است؟ در متن خبر آمده است: « یکی از این دختران در بازپرسی اولیه اعتراف کرد که وی و دوستانش اعتقاد داشتند این دانشجو بیماری روانی دارد و پیش از این چندین بار از وی خواستند با آن‌ها ارتباط برقرار کند اما او هر بار به آن‌ها می‌گفت به دین خود پایبند است و بر اساس تعالیم دینی وی نمی‌تواند خارج از چارچوب ازدواج، ارتباط برقرار کند. » آنچه که در این متن خودنمایی میکند حضور یک ارزش در قضاوت پیرامون یک واقعیت عینی که صحت روانی یا عدم صحت روانی است. واضح تر از این چگونه می توان بر اساس اندوخته های اجتماعی خویش در باب یک امر قضاوت کرد؟ یعنی اگر کسی نخواهد بر اساس معتقدات دینی خودش خارج از چارچوب خانواده رابطه جنسی برقرار کند ، بیمار خوانده می شود؟!! یعنی بر این مبنا نعوذ بالله باید بگوییم یوسف نبی بیمار بود که دعوت زلیخا را نپذیرفت؟؟! نباید به سادگی از کنار این حرف گذشت. زیرا این دختران فاحشه های کاواره ها و دیسکوهای شبانه نبوده اند. اینها کسانی اند که در نظام های آموزشی غرب درس خوانده اند و به قول خودمان جزء تحصیلکرده های جامعه امریکا حساب می شوند. نباید حرف های اینان را به حساب دخترکان  ولگرد هیپی و… گذاشت . اینها  مصادیق تام و تمام مفهوم شهروند امریکایی هستند که بر اساس فهم امریکایی و سبک زندگی شان بر روی کارها ارزش گذاری می کنند و بر اساس همین فهم شان قضاوت می کنند. اینها کسانی هستند که چند صباح دیگر اندیشمندان جوامع امریکایی را می شوند. آیا پررنگ تر از این  می توان  قضاوت های ارزشی یک جامعه را که نهایتا منجر به قضایای دستوری می شود در فهم آنها مشاهده کرد؟ اینجا یک اتفاق مهم معرفتی در حال رخ دادن است یعنی ما براساس یک گزاره ارزشی به یک واقعیت عینی داریم می رسیم؟ اصل اینکه چگونه چنین چیزی ممکن است که از گزاره ای ارزشی به گزاره ای توصیفی برسیم کاری نداریم!! مهم این است که اینچنین اتفاقی در مراحل پیچیده دانش هم می افتد. آشنایان به آراء کوهن و جامعه شناسان معرفت کرور کرور از این مثالها را می دانند و از حفظ هستند. اما مساله به این جا ختم نمی شود. مهمتر از این واقعه روی دیگر این سکه است. درباره روی دیگر این سکه (واقعه) باید گفت که اینها همان هایی هستند که کتابهای شان در کتابخانه من و شما وجود دارد و هر از چندی برخی در برنامه های خانواده صدا و سیما کلمات اینها را با یک ادبیات بومی شده و بدبختانه گاهی حدیث مالی شده به خورد مردم می دهند!! با این اوصاف آیا واقعا توقعی غیر از این می رود که جامعه ما بعد از سی سال کارش به اینجا بکشد؟ ارزش ها دیگرگون شوند و آرمانها تغییر کنند؟ به نظر من این اصلا اتفاق عجیبی نیست و این تمام ماجرا هم نیست. شما بیایید مضامین عرفانی ـ اخلاقی ما را به اینچنین انسانهایی که الزاما غربی هم نیستند بلکه در جامعه خودمان زندگی می کنند بلکه تنها ارزش های خود را از این حضرات دریافت کرده اند، ارائه کنیم ! به نظر شما چه فهمی از این مفاهیم خواهند داشت؟ مثلا فرض کنید که ما مضمون جوع ـ گرسنگی  ـ را که یکی از مضامین کلیدی سلوک عرفانی اسلامی است را به این حضرات رائه کنیم آیا مفهومی جز مازوخیسم و خود آزاری از آن فهم خواهند کرد؟ آیا از مفهوم صمت ـ سکوت ـ  چیزی جز یک افسردگی مضمن یا عدم توانایی برقراری ارتباط اجتماعی از آن خواهند فهمید؟ فهم این حضرات از مقام رضا چیست؟ آیا آن را چیزی جز تلاش های نظری یک انسان سرخورده می پندارند و آیا راه حلی جز کتابهای دیل کارنگی و آنتونی رابینز و یا کتابهایی مانند غورباقه ات را قورت بده و یا موفقیت در ده دقیقه برای آن می شناسند؟؟! این قصه غصه ناک تر از این حرفهاست!!!!

نظری ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code